خشت به خشت که روی هم میگذاشتیم، تازه مشکلات جدید و بزرگتر بیشتر خودنمایی میکرد.
مشکلات به مثابه قورباغه زشتی بود که کلهسحر بالای سرمان چارزانو نشسته بود و دو راه پیش رویمان قرار میداد:
یا خیلی بی توجه در چشمان گرد بیاحساس مشکلات زل بزنی یا آن را قورت دهی و با فکر اینکه شربت تلخی است بخوری و خوب شوی، سریع قال قضیه را بکنی!
القصه، هر روز قورباغهای کریهالمنظرتر از دیروز پیش روی تکتکمان ظاهر میشد. ما هم با "از ماه و گل زیباتری آری... و چه خواهی دگر از من" به او خوشامد میگفتیم.
یک روزهایی نیز نوبت دورهشان منزل یکی از ما بود که قبیلهای بر سرمان خراب میشدند و سوروساطی به پا بود بیا و ببین!
در اینهاگیر واگیر فقط اهالی باشتین را کم داشتیم که مشعل بیاورند... مشعل!
در همین گیرودار، برای کارهای پستی، فروشگاه اینترنتی صنایع دستی پلاک سه باید سری به شرکت پست میزدیم.
یکی از دوستان قبول زحمت فرمودند و تشریف بردند کار پست را انجام بدهند.
ظاهراً در زمان برگشت، لنگه کفش پروژه در شرکت مذکور جا ماند!
فیالواقع پروژه تا حدودی توانسته بود برای یکی از مسئولان دلبری کرده و خودش را در دلش جا کند.
اما این علاقه هم به مانند عشقهای امروزی، هوسی بیش نبود و دوباره ما ماندیم و پروژه!
نتوانستیم شریک مناسبی برای این پروژه بیابیم که هم او خوشبخت شود و هم ما به نان و نوایی برسیم.
القصه، یک برگ نیمچه برنده داشتیم که اونم باهاش دلمه درست کردند رفت...
اما همین مسیر پر از قورباغه و چالش بود که پایههای فروشگاه اینترنتی پلاک سه را محکمتر کرد — فروشگاهی که حالا خانهی ظروف سرامیکی دستساز، ستهای چایخوری هنری و هدیههای خاص ایرانی است.
ما آموختیم که هر خشت تازه، هرچند پرچالش، ما را به رؤیای ساخت برند صنایع دستی ایرانی نزدیکتر میکند.